و باید از یادت برد ... برد ... برد ...چون چاره نیست
و انگار طوفانی آمد و کلبه چوبی خیالم رو با تمام آمال و آرزو هایم بر سرم ویران کرد ...
و نمی دانم آیا این طوفان تو بود خدای من یا طوفانی بود بر خاسته از اعمال و رفتار من ...
نه اشتباه می کنم تو لطیف تر از آنی و مهربان ترا ازآنی که طوفان خود را برای چون منی ضعیف به خروش بیاندازی
تو کریمی و به کرامتت شکی نیست...پس کرم نما بر این بنده حقیر و ناچیزت و مددی که از فکر غیر تو پاک شوم و در آخرین شب قدر امسال فقط به خاطر عشق و محبت تو به درگاه تو آیم ...ای معبودااااااا
و انگار طوفانی آمد و کلبه چوبی خیالم رو با تمام آمال و آرزو هایم بر سرم ویران کرد ...
و نمی دانم آیا این طوفان تو بود خدای من یا طوفانی بود بر خاسته از اعمال و رفتار من ...
نه اشتباه می کنم تو لطیف تر از آنی و مهربان ترا ازآنی که طوفان خود را برای چون منی ضعیف به خروش بیاندازی
تو کریمی و به کرامتت شکی نیست...پس کرم نما بر این بنده حقیر و ناچیزت و مددی که از فکر غیر تو پاک شوم و در آخرین شب قدر امسال فقط به خاطر عشق و محبت تو به درگاه تو آیم ...ای معبودااااااا
چه دوست می دارم به درگاه تو آیم در حالی که دو کفشم برگردن وعجز خود را در مقابل تو بنمایانم تو کریمی اما این بنده تو ...هیچ و هیچ و هیچ...
کریما می دانم و و خود می دانم که خیلی بی چشم رو هستم که با این همه نافرمانیت باز هم تو می خوانم با کرامتت ...........و تو عفو فرما این پرده دریم را که تو، تو بزرگ مهربانی...معبودا
نوشته شده توسط مهدی | جمعه 86 مهر 20 | ساعت 12:0 صبح | ...